وبلاگ علی سویزی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۱۱:۵۰۲۷
شهریور

علی سویزی

علی سویزی
۲۱:۱۷۰۲
آبان

من به ثانیه ها احترام میگذارم

به تک تک ثانیه ها

به این که میگذرند

به این که میروند

به این که تمام می شوند

به این که جای خود را به دیگری می دهند

به این که امروزم را تمام میکنند

به این که فردا را

فردا ها را ...

چه خوبست که می گذرند!!!

تا آن روز ...

علی سویزی
۱۶:۰۲۰۲
آبان

مهم نیست کجا مینویسی اما برای آنان بنویس که با خواندنت خواندند و با گریستنت گریستند


و برای کسی بنویس که تا ابد فرصت نوشتن برای او را داشته باشی


من باور دارم ، ایمان دارم به این گفته که ” آنچه تمام میشود هیچگاه نبوده است و آنچه آغاز میشود هرگز پایان نخواهد یافت”

من دانه دانه کلماتت را زیسته ام …. همیشه خواهی بود


علی سویزی
۱۵:۴۲۰۲
آبان

تمام می شود تمام ناگفته های من

فقط چند نقطه چین باقیست

تا دوباره تمام حرف های سادگیم را دوره کنی ...

یادت بخیر...

علی سویزی
۲۱:۲۹۰۱
آبان

خاطره ای جلوی چشمام نیست

فقط تویی... تو....

همسفر قدیمی!

چرا نفهمیدی 2 مطلب آخرم برای توست؟

گفته بودم تا چند وقت نمینویسم ولی بازم دلیلم تویی و برات مینویسم

میخوام یکم متفاوت بنویسم

میخوام یه نوشته از یه دوستی رو با متنم تلفیق کنم

پس بیا با هم برگردیم به چند هفته قبل تو این متن

حرفایی که اون زمان باید زده میشد... پس دیگه قدیمی! نیستی

همسفر! 

در این راه طولانی، که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد، بگذار خرده اختلاف‌هایمان باهم، باقی بماند. 

خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی. 

مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم 

و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد. 


مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه‌ی نگاه کردن را. 

مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویامان یکی. 

همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست 

و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است. 


عزیز من!

دو نفر که سخت و بی‌حساب عاشق‌ هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، 

واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!

اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی است.

عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.


عزیز من!

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد،

بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم، بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ 

اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطه‌ی مطلقاً  واحدی برساند.


بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.

بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛ 

اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.

مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.

من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم 

و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی‌آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.


عزیز من!

دونیمه، زمانی به راستی یکی می‌شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می‌سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند،

نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه‌ای را پیش نکشند؛ 

پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.

بیا تصمیم بگیریم که حرکات‌مان، رفتارمان، حرف‌زدن‌مان و سلیقه‌مان، کاملاً یکی نشود 

و فرصت بدهیم که خرده اختلاف‌ها و حتی اختلاف‌های اساسی‌مان، باقی بماند 

و هرگز، اختلاف نظر را وسیله‌ی تهاجم قرار ندهیم…

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!

ای عزیز جان من!

برای مرگ خود یک بهانه می‌خواهم … یک بهانه پوچ عاشقانه می‌خواهم!

از غمی که می‌دانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز!

گر بهانه این باشد، من بهانه می‌گیرم …

عاشقانه می‌میرم!


حالا من فریادهایم بی صداست ...
مینویسم که بدانی
که بخوانی
تو بخوان

ازسکوتم تو بخوان ...

علی سویزی
۱۹:۴۳۳۰
مهر

تو یادت نمی آید اما روزگاری

من با تو چه قرارها که نداشتم

چه زندگی ها که در رویا با تو نساختم

چه شبها که با خیالت خودم را خواب نکردم

تو یادت نمی آید اما روزگاری ...

قسم خوردم برای خوشبختی ات بجنگم

با هرچه خدا و ناخدا

و جنگیدم...

آنقدر که تو خسته شدی

گفتی دشمن خوشبختیت خود من هستم

و از آن روز سخت می جنگم

برای نبودنم...

تا تو خوشبختیت را بخندی

تو یادت نمی آید اما روزگاری 

اسم خودآزاری های من عشق بود...


راستی...

دوستان عزیزم

تمام مطالب قبلی به همراه نظرات قشنگتون محفوظ تو وبم هست...

این آخرین مطلبم هستش برای مدتی و فعلا دیگر نخواهم نوشت

فقط به مرور زمان مطالب قبلی را یکی یکی قابل نمایش میکنم

دوستون دارم

خداحافظ

علی سویزی
۱۶:۱۸۳۰
مهر

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را

که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را

که خیس اشک است و پر شیار

لمس کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه

عاشقت هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن

همیشه عاشقت می مانم

دوستت دارم ای بهترین بهانه ام...

علی سویزی
۱۸:۱۶۲۱
مهر

ﺍﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ

ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...

ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...

ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...

ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...

و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...

به او سخت نگیر..!

او را خراب نکن..!

ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!

ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن..!

ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...

ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ .آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!

ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!

ﻣﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐﹷـﺴﯽ هایش ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ کند ﻭ ﺍینطوری با همه ی دنیا لج کند..!

ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود

ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...

یک ﻭقت هایی،

یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،

ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:

"میم" مثل " مرد "

علی سویزی
۱۲:۲۹۱۹
مهر

یه پسر با یه نگاه از یه دختر خوشش میاد و عشق اول از طرف اون شروع می شه و تا جایی که زندگیشو پای عشقش می ذاره . اما دختره حرفشو باور نمی کنه ، چون : یه چیزایی از قبل دیده و شنیده . تا دختره میاد حرف پسره رو باور کنه ، پسر دلسرد و خسته می شه و میره سراغ یکی دیگه .


بعد که دختره تازه تونسته حرف پسره رو باور کنه ، میره طرف پسره … اما پسره رو با یکی دیگه میبینه …اینجاست که می گه حدسم درست بود و پسر ها همه اینجورین … و اون اشتباهی رو می کنه که قبلا شنیده بود … و همه چیز از بین میره و این قانون برای همه تکرار می شه ولی تقصیر کیه و مشکل اصلی چیه ؟

علی سویزی
۱۰:۵۳۱۹
مهر

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!

مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!

عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.

تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.


چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.

جام بلور، تنها یک بار می‌شکند.

می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.

اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.

احتیاط باید کرد.

همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.

بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند..

علی سویزی