وبلاگ علی سویزی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۱۴:۵۱۱۷
آذر

علی سویزی

علی سویزی
۱۸:۲۲۱۴
آذر
این چند وقت اخیر خیلی دلم گرفته
یه حس عجیبی دارم، نمیدونم ناراحتم یا عصبی. شایدم جفتش
ما آدما واقعا موجودات عجیبی هستیم. واقعا آدم یک رو هم وجود داره؟ 
چرا بعضی از آدما قدرت تصمیم گیری و درک مسائل رو اندازه سنشون ندارند؟!
بعضی ها انقدر درکشون بالاست که متعجب میشم بعضی هم انگار نه انگار که دور از جون خیلی ها آدمند!!
زندگی یک نعمت و یک امانت از سوی پروردگار نزد ماست، چرا باید با دروغ و کلک اون رو خراب کنیم؟
وقتی از نزدیک ترین کست دروغ بشنوی خیلی حس بدی به آدم دست میده
وقتی همه چیزت رو بریزی پای کسی و اون جای تشکر از پشت سر بهت خنجر بزنه حس بدتری بهت دست میده
از بودن ها لذت ببریم بهتر است تا این که حسرتش رو بخوریم.
.....
این قسمت توسط یک آدم روانی اضافه شده:!
یادش به خیر کلاه قرمزی، عاشق آقای مجری شده بود یه بار تو رستوران پشت میز آقای مجری قایم شده بود، اون ور میز هم فاطمه معتمد آریا و حمیده خیر آبادی نشسته بودن،
یواشکی گفت: گارسون! یه شپسکی کولای زرد بده به آقا به حساب خودت ! تشتکش هم سوراخ کن بده به من !!!

ممنون از این دوستم، وسط نطق ادبی من اومد و ....
از این دوستم ممنونم. تو این چند وقت که حال و روز خوشی نداشتم دوستان و خانواده خیلی به من کمک کردند که از همشون ممنونم.
همیشه قدردان عشق باشیم و سعی کنیم فرمول شادی را کشف کنیم. زندگی که در ذهنمان تصور کرده ایم را طراحی کنیم، زندگی که رووزی آرزویش را داشتیم.
وقتی راهی بن بست است لازم نیست تا انتها بری حتی اگر وسط اون راه باشی باید سریع برگردی و راه درست را انتخاب کنی
خیلی حرفا بود که خواستم بگم ولی ادامه این مطلب برام مشکل شده
تجربیات زیادی دارم بدست میارم که تمامشان را خواهم نوشت
علی سویزی
۱۴:۰۹۲۲
آبان

یک قرارداد میتونه هم خوب باشه و هم بد. چند وقت پیش یک قرارداد خوب با یک شخص بسته شد تا میزبان یک سایت بزرگ باشیم.

اون سایت تبلیغات تلویزیونی داشت و از نام شرکت ما هم به عنوان تامین کننده نیازهاشون در اون تبلیغ اومد. همین باعث شد تا دید من نسبت به اون قرارداد بهتر بشه چرا که بدون صرف هزینه چند روز در تیزرهای تلویزیونی نام شرکت ما برده شد و باعث شد سیلی از مشترین جدید بیان سمت شرکت ما.

ولی این تازه شروع چند هفته کار شبانه روزی برای من بود

مشتریان جدید اومده بودند، اون سایتی هم که رو سرور اصلی بود و همین باعث شد تا سرور اصلی شرک به شدت کند بشه و باید فکری برای این مشکل میکردم

با مذاکراتی که با مشتری اصلیمون کردم پیشنهاد ارتقا سرویسشون رو دادم و اونها هم قبول کرند و یک سرور جدید خریداری شد و سایت اونها به سرور جدید منتقل شد

همین انتقال چند شبانه روز کار مداوم رو میطلبید ولی بالاخره انتقال با موفقیت انجام شد و سرور به صورت پایدار و استیبل بالا اومد

ولی بعد از چند روز که خودم یکسری مشکلات شخصی داشتم و رسیدگی کمتری نسبت به مدیریت سرور داشتم و باعث شد سرور جدید دچار مشکلاتی بشه که حل کردن اون مشکلات احتیاج به زمان داشت و هر لحظه که میگذشت فشار کارفرما بیشتر میشد.

پس از چند روز بدون اطلاع قبلی کارفرما سایتش را منتقل کرد و من موندم یک سرور جدید و بلااستفاده!

باید سریعتر تصمیم میگرفتم تا جلوی ضرر بیشتر رو بگیرم

اینجور مواقع آدم عجولی هستم ولی این بار با مشورت با چند نفر که تجربه شرایط مشابه رو داشتند سعی کردم معقول تصمیم بگیرم

بالاخره بعد از چند روز تکلیف این موضوع روشن شد و قرار شد چند وقت تا یکم شرایط فکری خودم بهبود پیدا کنه زیاد روی اینجور مسائل تمرکز نداشته باشم و رفته رفته با برنامه ریزی از اول شروع کنم.

درست که این یک تجربه نسبتا تلخی بود ولی بعد از چند وقت از طرف یکی از دوستانی که چند ماهی از هم بی خبر بودیم یک پیشنهاد به من شد تا برای یک برنامه تلویزیونی برای شبکه تهران شرکت ما کار طراحی سایت و میزبانی اون رو برعهده بگیره

من تو شرایط نسبتا بدی یک پروژه رو از دست داده بودم ولی چند ماه بعد یک پیشنهاد بزرگتر باعث شد دیدم رو به مسائل مختلف تغییر بدم

همیشه شرایط خوب و بد هست و این ما هستیم که درست انتخاب کنیم.

علی سویزی
۱۱:۵۹۲۲
آبان

وقتی بزرگ می شوی دیگر خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خوانند دست تکان دهی


خجالت می کشی دلت شور بزند برای جوجه قمری هایی که مادرشان بر نگشته، فکر می کنی آبرویت می رود


اگر یک روز مردم ـ همان هایی که خیلی بزرگ شده اند ـ دل شوره های قلبت را ببینند و به تو بخندند وقتی بزرگ می شوی دیگر نمی ترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید،حتی دلت نمی خواهد پشت کوه ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی


دیگر دعا نمی کنی برای آسمان که دلش گرفته،حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکهای آسمان را پاک می کردی!


وقتی بزرگ می شوی قدت کوتاه می شود


آسمان بالا می رود و تو دیگر دستت به ابرها نمی رسد و برایت مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چگونه بازی می کنند


آنها آنقدر دورند که تو حتی لبخندشان را هم نمی بینی و ماه ، همبازی قدیم تو آنقدر کمرنگ می شود که اگر تمام شب را هم دنبالش بگردی پیدایش نمی کنی


وقتی بزرگ می شوی دور قلبت سیم خاردار می کشی و درمراسم تدفین درخت ها شرکت می کنی و فاتحه تمام آوازها و پرنده ها را می خوانی


و یک روز یادت می افتد که تو سال هاست چشمانت را گم کرده ای و دستانت را در کوچه های کودکی جا گذاشته ای ،


فردای آنروز تو را به خاک می دهند ومی گویند:


خیلی بزرگ شده!


آنروز دیگر خیلی دیر شده است ….

علی سویزی
۱۵:۰۵۳۰
بهمن

سلام جهان! سلام بلاگ!

این اولین نوشته من هستش. اطلاعات کاملتر در مورد من را میتوانید از منوی کنار سایت به صفحه درباره من وارد شوید و مشاهده نمایید.

علی سویزی