وبلاگ علی سویزی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۹:۴۳۳۰
مهر

تو یادت نمی آید اما روزگاری

من با تو چه قرارها که نداشتم

چه زندگی ها که در رویا با تو نساختم

چه شبها که با خیالت خودم را خواب نکردم

تو یادت نمی آید اما روزگاری ...

قسم خوردم برای خوشبختی ات بجنگم

با هرچه خدا و ناخدا

و جنگیدم...

آنقدر که تو خسته شدی

گفتی دشمن خوشبختیت خود من هستم

و از آن روز سخت می جنگم

برای نبودنم...

تا تو خوشبختیت را بخندی

تو یادت نمی آید اما روزگاری 

اسم خودآزاری های من عشق بود...


راستی...

دوستان عزیزم

تمام مطالب قبلی به همراه نظرات قشنگتون محفوظ تو وبم هست...

این آخرین مطلبم هستش برای مدتی و فعلا دیگر نخواهم نوشت

فقط به مرور زمان مطالب قبلی را یکی یکی قابل نمایش میکنم

دوستون دارم

خداحافظ

علی سویزی
۱۶:۱۸۳۰
مهر

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

لمس کن نوشته هایی را

که لمس ناشدنیست و عریان

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را

که خیس اشک است و پر شیار

لمس کن لحظه هایم را

تویی که می دانی من چگونه

عاشقت هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن

همیشه عاشقت می مانم

دوستت دارم ای بهترین بهانه ام...

علی سویزی
۱۸:۱۶۲۱
مهر

ﺍﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ

ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...

ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...

ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...

ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...

و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...

به او سخت نگیر..!

او را خراب نکن..!

ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!

ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن..!

ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...

ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ .آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..!

ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست هایش را ﺑﺎﺯ کند، ﻧﺎخنهایش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!

ﻣﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺑﯽ ﮐﹷـﺴﯽ هایش ﮐﻮﺗﺎﻫﺶ کند ﻭ ﺍینطوری با همه ی دنیا لج کند..!

ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود

ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...

یک ﻭقت هایی،

یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،

ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:

"میم" مثل " مرد "

علی سویزی
۱۲:۲۹۱۹
مهر

یه پسر با یه نگاه از یه دختر خوشش میاد و عشق اول از طرف اون شروع می شه و تا جایی که زندگیشو پای عشقش می ذاره . اما دختره حرفشو باور نمی کنه ، چون : یه چیزایی از قبل دیده و شنیده . تا دختره میاد حرف پسره رو باور کنه ، پسر دلسرد و خسته می شه و میره سراغ یکی دیگه .


بعد که دختره تازه تونسته حرف پسره رو باور کنه ، میره طرف پسره … اما پسره رو با یکی دیگه میبینه …اینجاست که می گه حدسم درست بود و پسر ها همه اینجورین … و اون اشتباهی رو می کنه که قبلا شنیده بود … و همه چیز از بین میره و این قانون برای همه تکرار می شه ولی تقصیر کیه و مشکل اصلی چیه ؟

علی سویزی
۱۰:۵۳۱۹
مهر

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!

مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!

عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.

تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.


چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.

جام بلور، تنها یک بار می‌شکند.

می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.

اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.

احتیاط باید کرد.

همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.

بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند..

علی سویزی
۲۰:۱۷۱۸
مهر

خیلی سختی قولی بدی که نتونی بهش عمل کنی

مثلا قول بدی آدم دیگه ای بشی

یا مثلا یکی رو که خیلی خاطرش برات عزیزه رو فراموش کنی

قول بدی دیگه نجنگی....

دیگه التماس نکنی....

یا حتی دیگه فکر نکنی!


ولی خب بعضی وقتا باید قول هایی بدی که نتونی بهش عمل کنی...

فقط برای اینکه دل یکی آروم بشه قول بدی فراموش کنی....


صبح برای اینکه کسی نبینه ناراحتیت رو سریع از خونه بزنی بیرون...

بزنی بیرون که پای قولت واستی...


یا مثلا گوشیت رو ریست فکتوری بکنی که همه خاطراتت بپره....

که حوس نکنی باز پیام بدی....


همه نشونه ها رو پاک کنی و بعد چند ساعت از کرده خودت پشیمون بشی...

بازم دنبال یه نشونه بگردی....

دنبال یه تیکه نور بدوی تو سیاهی دلت...

خیلی سخته

خیلی

علی سویزی
۱۷:۵۶۱۶
مهر

مرد همیشه و همه جا تنهاس

اگه یه مرد توو زندگیته قدرشو بدون

مرد بعد از تو چیزی نمیخواد

اگه نباشی، اگه بری

ازت نمیخواد که برگردی

یه پوزخند میزنه به احساسش و بعد بازم اخم غلیظی که میشینه رو پیشونیش

میدونی! مرد میدونه که نباید عاشق بشه ولی میشه

میدونه که نباید وابسته بشه ولی میشه

تویی که جای درک کردن، ترک کردن رو یاد گرفتی

تویی که به احساس مرد میخندی

تویی که میگی مرد فقط حس شهوت داره

نمیفهمی، نمیدونی، درک نمیکنی

مرد از زن خیلی حساس تره

زن با مهمونی رفتن و کنار دوستاش نشستن فراموش میکنه

ولی مرد نه، هرچقدرم که مهمونی بره،

هر چقدرم که با دوستاش باشه فراموش نمیکنه

مرد وقتی میگه عاشقته یعنی تو یه طرف، تموم دنیا یه طرف

بغضشو نمیشکنه، غرورشو خورد نمیکنه

از درون میشکنه

تو نمیشنوی صدای شکستنش رو

خودش میشنوه و خدا

و اون موقعس که خدا واسش گریه میکنه

و آسمون میباره، میباره به وسعت غم مرد

خدا هم میدونه مرد چقدر تنهاس

علی سویزی
۱۵:۲۱۱۶
مهر

تو بودی که .. 

تنها بهانه بودنم ماندن تو بود !!


تو بودی که امید می دادی به دل نا امیدم !


تو بودی که می ساختی قصر خوشبختی را در شهر متروک قلبم !


تو بودی که لحظات را برایم شیرین می کردی !


تو بودی تمامی بودنم …


حال نیستی !!!


و من مثل پرستوی عاشق هجرت میکنم!


“از قلب یخ بسته عشق تو”


می دانم …


من همان تک برگ زرد و خزان زده ام !


که به التماس ماندن بر روی شاخه ی حضورت


تحمل کردم بادهای سرد


“کینه ها و طنعه ها را”


وحال مانند برگهای دیگر


که افتادند بر زمین نیستی


می افتم بر زیر پای


” عابران جدید زندگیت”


غرورم میشکند و دم بر نمی آورم


تا زندگیت مانند زندگیم


“خزان نشود”


دستان پاییزیت را رها می کنم


تو آزادی


ولی من…


همچنان در بند نگاهت


می مانم با خاطراتت......

علی سویزی
۱۲:۴۲۱۴
مهر

افسوس....

از عشق گفتی ولی معنای وصف ناپذیرش را ندانستی اگر میدانستی تنگنای کابوس وحشتناکم را با رفتنت جلا نمیدادی و دلت راضی به آتش کشیدن دلم نمیشد …


ولی افسوس که عشقت را در صفحه ی اول دلم به ثبت رساندی …


من ساده باورت کردم و پا به راهی نهادم و داستانی را آغاز کردم که دیوارهای یک بن بست تلخ فصل آخر آن بود …


حال در انتهای این راه و در آغاز راهی هستم که برای خود رقم زدم !!

علی سویزی
۱۷:۱۴۱۲
مهر

علی سویزی