یادش بخیر
یه روزایی انقدر رو یک موضوع تمرکز میکردم که متوجه گذر زمان نمیشدم....
ولی با کوچکترین حرکت یا صدایی تمرکزم بهم میریخت....
مخصوصا وقتایی که کد نویسی میکردم
کدها رو نامرتب (به قول برنامه نویسا کثیف) مینوشم ولی کامل....
الان چندوقتیه برای تمیز نوشتن کدهام تلاش میکنم...
فاصله ها رو رعایت میکنم....
جوری مینویسم که هرکسی نیم نگاهی به سورس بندازه بتونه درکش کنه....
خودم چندین و چندبار کدهایی که نوشتم رو نگاه میکنم و حال میکنم!
ولی این که مدام درحال دیدن کدهایی که زیبا نوشتم هستم سرعتم رو آورده پایین...
چون با چشم بینا میبینم...
قدیما یه پروژه رو سریع آماده میکردم با بهترین عملکرد تحویل میدادم ولی الان....
اینا رو گفتم تا به این حرف برسم...
گاهی واقعا نیاز نیست وقتی رو برای زیبا دیدن صرف کنیم...
نباید واقعا مجذوب ظاهر بشیم....
باید به دلمون اعتماد کنیم...
اجازه بدیم دلمون ببینه نه چشم هایمان....
با چشم دل دیدن هنر میخواد...
هنرمند باشیم
چند سال پیش یک وبلاگ داشتم....
دردام....
غصه های لعنتی....
کلا از همه چیز شکایت داشتم....
تا اینکه یه روز به خودم گفتم دیگه کار از خونه تکونی گذشته...
باید مهاجرت کنم...
باید اونجا رو ترک کنم....
با خودم قرار گذاشتم نحوه نوشتنم رو عوض کنم
ولی کوتاهی کردم....
الان اینجام تا بگم....
الان یک بهانه دارم برای شروعی تازه....
بهانه شاد نوشتن.... شاد زندگی کردن
بیست و اندی سال از خدا عمر گرفتم....
همیشه به هرچی خواستم رسیدم....
میدونی بهانه من
میخوام بهت بگم خوشحالم.... خیلی خوشحال
خوشحالم که با اومدنت.... با لمس صدات....
بهم امید دادی...
ازت متشکرم.... برای همه چی....
تو دلیل اینی که الان بعد از یک روز کاری سخت.... نوشتن حدود 700 خط کد.... استرس فراوان فردا.... دارم مینویسم....
راستی...
خدا جونم.... دوست دارم
مثل همیشه... همون اندازه