گذری در خاطره ها
امروز بر حسب اتفاق مسیرم به غرب تهران افتاد
کیلومتر ۸ اتوبان لشگری، حوالی تهرانسر، مثل گذشته دلم نمیخواست واردش بشم.
عبور کردم تا کیلومتر ۱۶
در راه بازگشت هم با اینکه از مسیر دیگه ای در حال حرکت بودم باز هم از خیابان گلها گذشتم، تا انتهای اتوبان فتح رفتم!
این مسیر جلوه ساز خاطره هایی نه چندان دور
راستی که چقدر بزرگ شدم، گذشته را واضح تر میبینم.
درکم نسبت به واقععیت گذشته بیشتر شده، واقعیتی که همش دروغ بود!
دروغی که به قیمت از دست دادن بخشی از قلب من تموم شد
یعنی بعضی ها تا چه میزان میتونن سنگ دل باشن
برای به دست آوردن چه چیز حاضر شدن اینقدر بی رحمانه با زندگی من بازی کنند
بازی که تنها بازنده اش دل بی گناه من بود
بازنده شاید کلمه کمیه!
تنها قربانی ....
دل من قربانی شد ... به مسلخ رفت نا نقص مادرزاد یکی دیگه رو برطرف کنه
تاوان چه چیز رو باید پس میدادم ؟
به کدامین گناه باید در دام شیاطینی گرفتار می شدم تا خونم را بمکند و از آن اندامی برای خود بسازند؟!
رنگ و رخ عوض کردند تا تورشان ضخیم تر شود
الان دیگه آدم سابق نیستم
مهربان تر شدم
قلبم را از نو ساختم
زندگیم را از نو میسازم